جدول جو
جدول جو

معنی پشت پلی - جستجوی لغت در جدول جو

پشت پلی
تن و بدن، پشت و پهلو
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پشت پا
تصویر پشت پا
عقب پا، مقابل کف پا، پس پا، روی پا
در ورزش در کشتی فنی که برای زمین زدن حریف به کار می رود و پا را پشت پای او می گذارند و او را به عقب می رانند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پشت پایی
تصویر پشت پایی
پسر بدکار، هیز، مخنث
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پشت گلی
تصویر پشت گلی
چیزی که به رنگ پشت برگ گل سرخ باشد، سرخ کم رنگ
فرهنگ فارسی عمید
پارچۀ نازک که پشت شیشۀ پنجرۀ اتاق آویزان می کنند که آفتاب به درون اتاق نیفتد
فرهنگ فارسی عمید
(پُ پُ)
نام قریه ای است به یازده فرسنگی میانۀ شمال و مغرب بشکان. (فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا
(پُ تِ)
پشت پای. ظاهر قدم (مقابل کف پا). قدم. (مهذب الاسماء). حماره:
گهی بر طارم اعلی نشینیم
گهی بر پشت پای خود نبینیم.
سعدی (گلستان).
، مخنث. حیز. (برهان قاطع). بغا. تاز. کنده:
یک شبی گفت کای فلان برخیز
خارش پشت پای بنشانم
گفتمش حلقۀ در خاصت
کند کرده ست تیزسوهانم.
روحی ولوالجی.
- دیده بر پشت پا داشتن، سر از شرم و خجلت فروافکندن:
به پیران پشت از عبادت دوتا
ز شرم گنه دیده بر پشت پا
چراغ یقینم فرا راه دار...
سعدی (بوستان).
- آش پشت پا، آشی که بشگون و تفأل پس از مسافری پزند و کسان و همسایگان و فقرا را فرستند و یا بخانه خوانند خویشان و اقربا را. آشی که بروز سیم پس از رفتن مسافری به سفر برای سلامتی او پزند.
- پشت پاپزان، آئین و رسم پختن آش پشت پا
لغت نامه دهخدا
(خِ پَ)
آجرپزی. آجرسازی. (از ناظم الاطباء) :
بروزگار زمستان کندت سیمگری
بروزگار حزیران کندت خشت پزی.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
از علمای معروف آمریکائی، وی در نزدیکی عشق آباد حفریاتی کرد و در گورکان آنو بعضی اشیاء یافت که شباهت باشیاء سومری و عیلامی داشت، (ایران باستان ج 1 ص 33)، مأمور مؤسسۀ کار خانه جی امریکائی برای تحقیقات راجع به آثار عتیقۀ بابل و کلده، کارهای مهمی بدست وی انجام یافته است، (ایران باستان ج 1 ص 55)
لغت نامه دهخدا
(پُ قَ)
مستظهر. نیرومند شده:
جاوید باش و پشت قوی باش و تندرست
تو شادخوار و ما رهیان از تو شادخوار.
فرخی.
- پشت قوی شدن، استظهار. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(پُ)
حیز. بی ننگ:
که پامردی نماید وارهاند
مرا از دست مشتی پشت پائی.
امیدی
لغت نامه دهخدا
(پُ دَ / پُ تِ دَ)
آنچه از پارچه چون اطلس و ململ و توری در پشت پنجره و در از جانب اطاق آویزند تا از شدت تابش آفتاب بدرون کاسته شود
لغت نامه دهخدا
(پُ پَ لَ)
کنایه از ابلق است:
از سبزه زمین بساط بوقلمون شد
وز میغ هوا به صورت پشت پلنگ.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
(پُ تِ گُ)
رنگ سرخ کم رنگ. رنگی چون رنگ پشت برگ گل سرخ. سرخ روشن. گلی روشن. صورتی. آلا. آل، کرمی است در آمریکا و مصر و هندوستان که بزراعت پنبه خسارت وارد میسازد
لغت نامه دهخدا
تصویری از پشت پایی
تصویر پشت پایی
حیز بی ننگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پشت پا
تصویر پشت پا
قدم، عقب پا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پشت پلنگ
تصویر پشت پلنگ
ابلق
فرهنگ لغت هوشیار
پارچه ای که بپشت در آویزند تا از تابش آفتاب بکاهد پرده ای که پشت شیشه های پنجره و در نصب کنند، صفحه ای چوبی که با دو گیره بپشت شیشه دکانها زنند
فرهنگ لغت هوشیار
صورتی پر رنگ قرمز کم رنگ سرخ روشن آلا آل، کرمی است در آمریکا و مصر و هندوستان که بر زراعت پنبه خسارت وارد میسازد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پشت قوی
تصویر پشت قوی
نیرومند شده مستظهر
فرهنگ لغت هوشیار
قسمت ظهر پای، تیپا لگد، حیز و مخنث. یا آش پشت به پشت دادن، آشی که روز سوم پس از رفتن مسافر پزند و بفقرا و همسایگان دهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پشت پایی
تصویر پشت پایی
((پُ))
هیز، مخنّث
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پشت گلی
تصویر پشت گلی
((~.گُ))
صورتی پررنگ، قرمز کم رنگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پشت دری
تصویر پشت دری
((~. دَ))
پارچه یا پرده ای که پشت در یا پنجره بیآویزند
فرهنگ فارسی معین
امرد، بی ریش، مخنث، هیز
فرهنگ واژه مترادف متضاد
چپ احول
فرهنگ گویش مازندرانی
چپ چپ نگاه کردن، درهم پیچیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
وارونه، معکوس
فرهنگ گویش مازندرانی
مهره کمر، مرز بین دو نیمه بدن از جهت عمودی
فرهنگ گویش مازندرانی
از پشت سر
فرهنگ گویش مازندرانی
پشت و رو
فرهنگ گویش مازندرانی
کنار هم
فرهنگ گویش مازندرانی
زیر و رو، پشت و رو
فرهنگ گویش مازندرانی
کلون پشت در چوبی که در پشت در نهند تا آن را قفل کند
فرهنگ گویش مازندرانی
درکنار هم، غلت، پهلو به پهلو
فرهنگ گویش مازندرانی